راز نقاش
مطالب گوناگون.وب مرجع
مضوعات و مطالب گوناگون به جای اینکه وب های زیادی را جستجو کنید به این وب مراجعه کنید.

نقاش را گفتمش

طرحی از عشق بزن

کاغذی دادم و یک دانه قلم

ساعتی طول کشید

پیش خود حدث زدم

که پر از مهر و صفاست

آنچه از دست لطیفش برسد بر کاغذ

تا برون آمدم از فکر و خیال

طرح یک گور و بیابان دیدم

روی آن گور غریب

کنده بودند همین قطعه شعر

پای بر قبر من عاشق و رسوا ننهید

زیر این سنگ سیاه

معدن عشق و وفا خوابیده

کاغذ دیگری از دفتر شعرم کندم

دادمش طرح یه عاشق بزند

باز هم حدث زدم

طرح بلبل به کنار گل مریم باشد

و پر از عاطفه و عشق و وفا

ولی این گونه نشد

طرح مردی پیر و فرتوط کشید

که تمام بدنش زخمی بود

قل و زنجیر به دست و پایش

برگ گل جان میداد

در میان تاول دستانش

چهره ام غمگین شد

نگران از تز پر معنی او

ورقی کاغذ بی جان دادم

گفتمش طرح یه معشوق بکش

صورتش در هم شد

بیدرنگ عکس یه صیاد کشید

ورقی دیگر خواست

کندم از دفتر شعرم ورق اخر را

دادمش تا بکشد هرچه که در سر دارد

غرق در جنبش دستان لطیفش بودم

آنچه این بار کشید

عکس یک مرد نبود

طرح زنجیر نبود

نقش گور و خنجر یا بلکه صیاد نبود

نامه ای بود عزیز

که برای من بیمار نوشت

من تورا بیش از خدایان

ای نوای بینوایان

دوست دارم دوست دارم

ای چراغ راه هستی

ای دلیل عشق و مستی

من تورا همپای صد جان

در گلستان یا بیابان

دوست دارم دوست دارم

سالها بود که من

تک و تنها بودم

مثل یک مرغ مهاجر که دگر جا مانده

اینک از دسته خویش

و در این شهر غریب

دختری از جنس آب

یا طلای ناب ناب

یا که نه مثل یه رویا در بلندیهای خواب

جمله ای گفت به من

که به غیر از مادر

نشنیدم دگر از هیچ گسی

میگرفت این سر شوریده به دامان میگفت

دوستت دارم من

دوستت دارم من

این چنین بود که من

عاشق او شدم و از همه دنیا بیذار

روزها هفته شد و هفته بدنبال ماه

ماهها نیز گذشت

ناگهان حس کردم

که دیگر با من نیست

نگران بودم از اینکه نکند او رفته

همه جا را گشتم

خانه و کوچه و هر جا که گلی بود بنفش

آخ ای وای بنفش

خود او گفت که من عاشق این رنگ هستم

چندمین فصل خداست

به گمانم که زمستان باشد

باید برگردم باید برگردم

چون که او جا مانده

در میان باغی از گل در بهار

ااولین فصل خدا

ای زمان گمگشته ای دارم میان فصلها

عمری از راست به چپ رفتی و وصل هجران شد

حال برگرد عقب

تا که عشق عشق شود

خالی از حیله و نیرنگ و جفا

یا که در سوی دگر پدری زنده شود

سایه ای بر سر طفلان یتیمش باشد

من هم از بستر غم

مثل یک پروانه که نشستست به تار صیاد

یکدم آزاد شوم

تا بگردم پی او

***

او را یافتم و دیده اش پنهان کرد

علتش پرسیدم

گفت من عشق ترا گم کردم

بغضم از پایه شکست

چهره ام فانی شد

تازه من حس کردم

که چه میگفت در آن طرح و نگار

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:0 :: توسط : هیچکس

درباره وبلاگ
اشعار و مطالب ادبی
پيوندها


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 44
بازدید کل : 30880
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1